سه شنبه ۲ ارديبهشت ۹۹
هیچوقت انقدر از لبتاپم بدم نمیومده!! 80% تمام روزهای قرنطینه رو وقتی بیدار بودم پای لبتاپ بودم. چشمام به نور طبیعی اصلا باز نمیشه دیگه (:
زندگی در آغوش خانواده دو روز اولش خوبه. تامام.
دارم کرایه خونهای رو میدم که دو ماهه خالیه. اما میخوام برگردم. خونه من اونجاست! میخوام اما نمیدونم چطوری از فیلتر خانواده رد شم.
مثلا امروز میبینه در اتاق بسته س، میپرسه «چرا در اتاق رو بستی؟»
جواب میدم «چون اتاقه و گاهی آدم درشو میبنده»
و میگه «یعنی میگی من نمفهمم اتاقه؟!» (((((((((((((((((((((((((:
من هنوز به دوری و دوستی معتقدم. انقدر که با پسری که دوستش دارم 700 کیلومتر فاصله دارم. و حتی ممکنه این فاصله اخر این ماه به 3500 کیلومتر برسه. ولی از همین فاصله دارم دوست داشتن و دوست داشته شدن رو حس میکنم.
{نه، هنوز بعد از 7ماه بهش نگفتم دوستش دارم}
امروز وبلاگهای برتر بیان رو چک کردم، از سال 96 آپدیت نشدن. بیان ما رو به حال خودمون رها کرده (:
دیگه اینکه به عنوان یک مدرس از آموزش مجازی بیشتر از حضوری بدم میاد، ولی کی از حقوق بدش میاد؟ اونم وقتی کلید همه استقلالی که الان دارم همین حقوقه؟
چندوقته دارم فکر میکنم بشینم همه مطالب وب رو بخونم اونایی که دیگه به من نمیخوره رو پاک کنم، بعد با خودم میگم اگه اینکارو کنم دوسال دیگه نمیتونم بیام اینجا و ببینم چی بودم چی شدم! گاهی لازمه آدم سطح دغدغه گذشتههاش رو بدونه که یادش بیاد همه چی فرق کرده.
من این روزا تاریکم. نوری نمیبینم. هرچی هست دست و پا زدن درونم برای بیرون رفتن از این تاریکیه.
احساس مسئولیت عظیم میکنم. مسئولیتایی که میدونم هیچوقت وظیفه من نیست و نبوده!
و هرروز بیشتر معتقد میشم به اینکه اگر از کاری که دوسش دارم، هرقدر هم کوچک، به خاطر فرد دیگری دست بکشم؛ بعد از مدتی فقط باعث میشه از اون فرد ناراحت شم و وجودش باعث عذابم شه!
دیگه چی؟
دیگه هزارتا چی...
هنوزم نمیدونم مینوسم که نوشته باشم یا مینویسم که خونده بشم!